دوستت دارم در یک کلام
میدانم هیچ گاه نخواهی فهمید
میدانم هیچ گاه برایت سخن نخواهم گفت
میدانم هیچ گاه نگاهی نخواهم کرد که تو از نگاه من بخوانی
میدانم این عشق را همچنان که مدتهاست در سینه نگاه داشته ام باز هم نگاه خواهم داشت .
نمی خواهم بدانی
نمی خواهم برایم بمانی چرا که میترسم لذت عشق و دوست داشتنم از بین برود چرا که بارها و بارها شنیده ام
عاشق در مقام فراق خوشتر از آنکه در مقام وصل است
زیرا
که در فراق امید وصل است و در وصال بیم هجر
و من از بیم هجر تو میترسم پس هیچگاه سعی به وصال نخواهم داشت
براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم
تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم
و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم
تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت
را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد
که مرهمي شود براي دلتنگي هايم
تقدیم به کسی که با شکوفه های بهار آمد
امابرای من تنها بهارنبود . بهشتی بود دردل کره خاکی دلم .
تو درپائیزبرگ ریز دستان سرد مرا گرفتی ومرا به باغ دلت راه دادی و من حالا می بینم که دنیای دلت چه بزرگست و من چه ذره ناچیزی در این سبزه زار بی انتها. کمک کن تا لایق دلت باشم . کمک کن آنگونه باشم که باید.
مهربانی از تو و عشق از من .
سلام پرنده ی کوچک خوشبختی من
سلام و به امید یه جهان پر از عشق ،پر از محبت و پر از نور برای تو. یه دنیا زیبائی به زیبائی چشمهای نازنین تو.
یه دنیا مثل قلب تو صاف و صادق و مهربان .
هستی من تو ، تمام وجود من تو ، نور دیدگانم تو .
توئی که به گوشه چشمی عشقی گرم وزیبا آفریدی .
توئی که به کرشمه ای آتش در من افروختی .
توئی که پاکی چون دریا.
زلالی چون آب .
روانی چون باران .
تو پادشاه سرزمین عشقی .
تو خود عشقی .
می پرستمت .
برای من بمان همان گونه عاشقانه . تمام عمر من به فدای تو.به فدای نیم نگاه تو و یک نفس تو
تو تنها ترین معشوق منی .
مهربانم
امیدوارم بتوانم لایق تو باشم . به پاس مهربانیت ، تا ابد با تو خواهم ماند.
دوستت دارم.
دیوانه ات خواهم ماند
برای کسی که هرگز نفمید , نخواست , نتوانست
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.
ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...
یك بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برایت تنگ می شود. روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین من و تو،...
هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...
منکه می دانم نمی توانی بگذری
.منکه می دانم پاهايت لابلای این تار و پود هايی که خودت بافته ای گير می کند
!با دست هم که نمی توانی به راهت ادامه بدهی
.همه ی ترسم این است که این همه تقلّايی که می کنی عاقبتش زمين بخوری
.زمين خوردنت را هيچ دوست ندارم ببينم
مانده ام این که بافته ای را شکافش دهم که پاهايت آزاد شوند
...يا آنکه بگذارم زندانی خود کرده هايت شوی تا تجربه شان کرده باشی
من زمين خوردنت را خيال نکن که بی خيالی تماشا کنم
.و گمان هم نبر که به واسطه ی دوستی که می دارمت پاهايت را باز می کنم
امروز من بازشان کنم, فردا گره ای ديگر می زنی در روزهايت و شايد ديگر منی نباشد
.که بازش کند برايت
.خودت تقلّا کنی شايد بهترت باشد
.گمانم همين باشد
.من می روم که این زمين خوردنی که حتّی شايدش را هم برايت دوست ندارم را نديده باشم
.کسی اگر نبيندت اشتباهاتت را بهتر می پذيری
.کمتر لج می کنی
بيشتر فکر می کنی
.و از این پس تار و پود هايت را بهتر می بافی
.من می روم
می نویسم برای تو
برای تو ای دوستی که گذاشتن اسم دوست زیبنده ی توست
زبانم از بیان گفتنی ها در باب تو , قلمم از نوشتن خوبی ها
در وصف تو و چشمانم از دیدن سیرت نیکویت عاجز است.
خدا را با تمام وجودم شکر می گویم که دوستی همانند تو
را در مسیر رودخانه ی زندگیم قرار داد.
خداوند از نور بخشندگیش در تو گویی دمیده است که با
وجود آنکه تو را رنجانده بودم مرا بخشیدی.
در برابر خوبی هایت کاری نتوانم کرد
تنها این را بدان که طاقت دیدن مرواریدهای چشمانت و
تر شدن گونه هایت را ندارم.
طاقت دیدن سنگینی قلب ترک خورده ات و خرد شدن هر
تکه ی آن را ندارم.
طاقت دیدن ذره ذره فنا شدنت را ندارم.
می خواهم شادی واقعی زندگیت را برای لحظه ای کوچک ببینم.
خواهش می کنم نذار فنا شدنت را قبل از نیستی خود ببینم.
این را بدان با آنکه روزی از تو جدا خواهم شد ولی یاد تو همواره
در گوشه ی قلبم خواهد ماند و هیچ وقت نام زیبایت.....عزیزم
از قلب کوچکم محو نخواهد شد
تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 3 مرداد 1392 ساعت: 18:41